من تو یه رمان با درجه 19+ تناسخ پیدا کردم که تو اون نقش اول مرد تو یه غوغا شدید بود. بدتر از اون، من یه شخصیت اضافی بودم که نمی‌تونستم از اتاق فرار کنم و قرار بود بمیرم، به نام کارنتینا لورن. ...من نمی‌تونم این‌طور بمیرم. من زنده می‌مونم.' برای زنده ماندن، تصمیم گرفتم داستان اصلی خسته کننده رو بپیچونم. برای یه لحظه فکر کردم که می‌میرم... اما آیا به یه جابه‌جایی علاقه‌مند شدم؟ نه تنها عروسکی رو احضار کردم که دقیقاً شبیه نقش اصلی مرد بود، بلکه تنها توانایی دنیا رو نیز به دست آوردم… ... آیا کارنتینا اضافی واقعاً یه جونده بود؟! با استفاده از نیروی تازه کشف شد‌ه‌ام، تمام شخصیت‌هایی که تو داستان اصلی مرده بودن رو نجات دادم و با یه چرخش ناخواسته، به نحوی به شخصیت‌های اصلی کمک کردم تا مسیر گل رو به سوی خوشبختی طی کنن… اما آیا رفتار اونا عجیب نیست؟ *** "مهلت قراردادمون داره تموم می‌شه." به محض اینکه کارنتینا صحبتش رو تموم می‌کنه، دمای اطرافش به طور ناگهانی کاهش پیدا می‌کنه جوری که انگار یخ زده. "چی... تموم؟" نامزدی، ما در اصل شرکای تجاری بودیم چون منافع متقابل داریم، درسته؟ نیشخندی تمسخر آمیز از لبان ایگنیس جاری شد که گویی چیزی باورنکردنی شنیده بود در حالی که با انگشتای باریکش به فنجان چای ضربه می‌زد. علی‌رغم اینکه به دلیل نگاه روشن چشماش تا ستون فقراتش لرزید، نتونست عقب نشینی کنه. "اگه نامزدیت با من قطع کنی، فکر می‌کنی با چه کسی ملاقات می‌کنی، اونه؟» «نه! اون فقط یه عروسکه!» مردمک‌های قرمز ایگنیس به شدت باریک می‌شن. چرا اون این‌طور بهم نگاه می‌کنه؟ اون قصد کشتنم که نداشت، نه؟ این زمانی بود که نگران به راه انداختن پرچم مرگ دیگه‌ای بودم. "گفتی که اون ستاره ب* رو دوست داری؟" "ستاره ب*...منظورم "سگ بزرگ" بود! اگه به این حرف‌هات ادامه بدی، مردم منو اشتباه می‌فهمن." کارنتینا گریه کرد و ناراحتیش رو تخلیه کرد. "چه سگ بزرگ باشه چه هر چیز دیگه‌ای." با نگاه بلعنده ایگنیس، نفسش تو گلوش حبس شد. "من سگی مطیع خواهم بود که خوب گوش می‌ده، پس کنارم بمون." ... نه، این چه نوع صحبت دیوونه کننده‌ای ئه؟ من فقط داستان اصلی رو پیچوندم تا زنده بمونم، اما اکنون، به نظر می‌رسه همه چیز اشتباه پیش می‌ره…